...بفرمایید تو
من که دارم میرم چرا هلم میدی؟؟؟
درباره وبلاگ


به یک‏ جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی رنج را نباید امتداد داد باید مثل یک چاقو که چیزها را می‏برد و از میانشان می‏گذرد از بعضی آدم‏ها بگذری و برای همیشه تمامشان کنی . . .
آخرین مطالب
نويسندگان
پنج شنبه 15 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 13:51 ::  نويسنده : علی


آخر دل ما را تو فنا دادی و رفتی
بیهوده مرا چشم براه کردی و رفتی
آن کاخ امیدی که بنا کردم از عشقت
خاکستری از آن تو بپا کردی و رفتی
تو که دانی همه ترس من از هجر تو بود
پس چرا شهر دلم را تو رها کردی و رفتی
در توانم نبود دوری و هجر تو عزیز
گو که خواب است که اینگونه جفا کردی و رفت


شنبه 27 فروردين 1390برچسب:, :: 23:1 ::  نويسنده : علی

گاه می اندیشم
خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید ؟
آن زمان که خبر مرگ مرا
از کسی می شنوی ، روی تو را
کاشکی می دیدم
شانه بالا زدنت را
ــ بی قید ــ
و تکان دادن دستت که
ــ مهم نیست زیاد ــ
و تکان دادن سر را که
عجیب ! عاقبت مُرد ؟
افسوس
کاشکی می دیدم
من به خود می گویم
چه کسی باور کرد
جنگل جان مرا
آتش عشق تو خاکستر کرد

یک شنبه 14 فروردين 1390برچسب:, :: 19:57 ::  نويسنده : علی

این مجلس چارم به خدا ننگ بشر بود............دیدی چه خبر بود
هرکار که کردند ضرر روی ضرر بود.............دیدی چه خبر بود
این مجلس چارم خودمانیم ثمرداشت؟........... والله ضرر داشت
صد شکر که عمرش چو زمانه به گذر بود.............دیدی چه خبر بود

میرزاده عشقی
قالب: مستزاد

دو شنبه 25 بهمن 1389برچسب:, :: 22:39 ::  نويسنده : علی

چیه چیزی شده ؟ چرا ساکتی ؟

دوست داری من نباشم تا کنارت باشه کی ؟

شنیدم از من دلسرد شدی به تازگی

شادیهاتو تقسیم میکنی با یکی دیگه که

دوسش داری و تو روش حساسی روش

داری عقاید خیلی شیک و وسواسی..

اینقده اونو میخوای که اگه با اون بودی و

منو اتفاقی جایی دیدی نشناسی ..

گفتم غرورمم زیر پاهات بذار له بشه

رفتی نذاشتی حتی دوستیمون به

سال بکشه تو عین نداریا واسه تو

هر کاری کردم و بی معرفت نیومد یه

بار به چشت هرچی راجع بهت فکر

میکردم شد نقش بر آب ..

آوازه آمارت بدجور همه جا پخشه الان کاری

 کردی که حتی زندگی سخته شه برام ..

بگو بینم کی تو زندگیت پر نقشه الان ؟

اونم مثل منه و تعصب داره رو تو ؟

دوست داره همه جوره حفظ کنه آبروتو ؟

مثل من حاضره با دنیاهم عوض نکنه حتی ..

یه دونه از اون تاره موتو ؟

یا که بر عکس نسبت به تو بی ارزشه ؟

بگو چی کم گذاشتم واسه تو این رسمشه؟!

که جواب خوبیمو بدی با بدیات

مگه نمیگفتی فرق کردی با قدیمات ؟!!

خاطراتو فراموش میکنم مو به موشو برو

با هر کی که دلت میخواد رو به رو شو

بدون دیگه واسه من مرده کسی که یه

روزی با دنیا عوض نمیکردم یه دونه موشو

چه خوش خیالم به فکر اینکه دوباره تو

بهم زنگ میزنی شبا تا صبح بیدارم ..

عیب نداره تو این شبا که واسه ما

سخته خواب تو با خیال راحتت بگیر

تخت بخواب نگران منم نباش و آروم یواش ..

چشماتو ببند بودن از ما داغون تراش

که حالا همه چی رو سپردم به دست

فراموشی خوب میدونم که حالا با کس

دیگه هم آغوشی

اینا رو میبینم و میسازم بازم با غمتو

اینو بدون یه روزی میگیره آهم دامنتو

آخه تا من یادمه تو با راحتی ..منو تنها

گذاشتی تو اوج ناراحتی

کاری کردی که به یه فکر خراب رسیدم ..

فکر کثیفمو حتی تا خلاف کشیدم

وقتی میدیدم نیستی اما یادت اینجاست

وقتی نمیشد من و تو با هم ما بشیم باز

خاطراتو فراموش میکنم مو به موشو برو

با هر کی که دلت میخواد رو به رو شو

بدون دیگه واسه من مرده کسی که یه

روزی با دنیا عوض نمیکردم یه دونه موشو

هنوزم بوی عطرت چندتا دونه ی مشکی

از اون موی لـختـت روی تخته تختی..که

همیشه میشدی روش تو بغلم ولو

تو که رفتی .. نمیشکوندی اقلا دلو

با زخم زبونت ..

رسم زمونه اینه رابطه هایی که به

هم وصله نمونه خیلی خوب دیگه همه

چی بسه تمومه هر چی خدا بخواد

همه چی دسته همونه

ولی بدون تو هم یه کم نه آخرشی

منه ساده رو بگو ساختم با همه چی

نمیخوام سر صحبت الکی هی بی مورد

واشه.. اصلا تو خوبی هر چی تو میگی باشه ..

دیگه اسمتم تو زندگیم باشه نحصه

هر بلاییم سرم آوردی ناز شصتت

بهتره اصلا نمونیم با هم ما یه لحظه ..

امیدوارم دل تو هم باشه از من خسته

خاطراتو فراموش میکنم مو به موشو برو

با هر کی که دلت میخواد رو به رو شو

بدون دیگه واسه من مرده کسی که یه

روزی با دنیا عوض نمیکردم یه دونه موشو ...

 

جمعه 22 بهمن 1389برچسب:, :: 11:18 ::  نويسنده : علی

این چیست....منظورم محبت است...منظورم عشق واقعی است....

واقعا چیست که هیچ وقت از دل ها بیرون نمی رود...همیشه در قلب خانه می سازد و ماندگار می شود.

داستان زیر نشونه ای از این ماندگاری محبت را نشاااان می هد..

دو دوست با پاي پياده از جاده اي در بيابان عبور ميکردند.بين راه سر موضوعي اختلاف پيدا کردند و به مشاجره پرداختند.يکي از آنها از سر خشم؛بر چهره ديگري سيلي زد. دوستي که سيلي خورده بود؛سخت آزرده شد ولي بدون آنکه چيزي بگويد،روي شنهاي بيابان نوشت((امروز بهترين دوست من بر چهره ام سيلي زد.))آن دو کنار يکديگر به راه خود ادامه دادند تا به يک آبادي رسيدند.تصميم گرفتند قدري آنجا بمانند و كنار برکه آب استراحت کنند.ناگهان شخصي که سيلي خورده بود؛لغزيد و در آب افتاد.نزديک بود غرق شود که دوستش به کمکش شتافت و او را نجات داد.بعد از آنکه از غرق شدن نجات يافت؛ير روي صخره اي سنگي اين جمله را حک کرد:((امروز بهترين دوستم جان مرا نجات داد)) دوستش با تعجب پرسيد:((بعد از آنکه من با سيلي ترا آزردم؛تو آن جمله را روي شنهاي بيابان نوشتي ولي حالا اين جمله را روي تخته سنگ نصب ميکني؟)) ديگري لبخند زد و گفت:((وقتي کسي مارا آزار ميدهد؛بايد روي شنهاي صحرا بنويسيم تا بادهاي بخشش؛آن را پاک کنند ولي وقتي کسي محبتي در حق ما ميکند بايد آن را روي سنگ حک کنيم تا هيچ بادي نتواند آن را از يادها ببرد.))

 

صفحه قبل 1 صفحه بعد


ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 21
بازدید هفته : 45
بازدید ماه : 141
بازدید کل : 51718
تعداد مطالب : 41
تعداد نظرات : 122
تعداد آنلاین : 1

Alternative content



Contact s4lish